آغاز قصه یود و دلم مست و می پرست
جامی ز خوناب دل نوشم و می بینم آنچه هست
معشوق من کجا و هوس عاشقی کجا
کابن رنج می کشم از چرخ دون و پست
زخمی است که رنجش به جان دلخرم
کاین رنج عشق ز تفریح خوش تر است
ز آفاق ندا آید آنچه هست
این دور باطل است
عاشق کشی چه سود که جانم به لب رسید
کاین دل کجا هوس یار دیگر است
گوین کسان که تو را یار هست
گویم کجاست دل کاو رنج اکبر است
گویم مرا هر چه هست یار نیست
دیوانگی عشق به عشاق خوش تر است
ز آفاق ندا آید آنچه هست
کاین دور باطل است
فروش ساعت مچی
|